فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

من و فرشته هام...

# چالش عکس

سلام بر همگی من که اولین باره تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت می کنم. باشد که قبول افتد و در نظر آید   #چالش عکس اینم از اولین و آخرین عکس وبلاگ ما که از طریق آلبوم تصاویر پیدا کردم و جالب اینکه هر دو مربوط به جشن تولد هست. البته آخرین پست من عکس نداشت و این عکس از آخرین پست دارای عکس انتخاب شده. جشن تولد یک سالگی فاطمه جونم در تهران و تولد هشت سالگیش در شیراز در کنار خواهر گلش آیلا جونیم... واقعاً آدم از فردای خودش خبر نداره یعنی همین. اون موقع فکرش هم نمی کردم چند سال بعدش شیراز باشم...   ظاهراً از قوانین مسابقه اینه که در انتها باید سه تا از دوستای وبلاگی رو دعوت کنم به این چالش...
30 دی 1397

این روزهای ما...

روزها به سختی و کندی می گذره و شاید یکی از دلایل آن مریضی و آنفولانزا باشه که نزدیک ده روزه به شدت درگیرش هستم...و انگار حالا حالاها نمیخواد دست از سر ما برداره هم خودم و هم آقای پدر جان مریض هستیم و هر چه دوا دکتر کردیم تا امروز که فایده ای نداشته. سه هفته پیش دخترا مریض بودن که شکر خدا خوب شدن و الان نوبتی هم باشه نوبت ماست. هرچند ظاهراً نوع مریضی و علایم آن برای ما فرق میکنه. واقعاً هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست. از این مسئله که بگذریم روال عادی زندگیمون جریان داره: از صبح زود تدارک ناهار و فرستادن فاطمه به مدرسه، مهد آیلا، رفتن به اداره خودم و همسر جان و بعد برگشتن به خونه و گرم کردن و خوردن ناهار، ...
27 دی 1397

تولد چهار سالگی آیلا جونی

عکسها مال خرداد 97 هست. تولد چهارسالگی آیلا را با دو هفته تاخیر گرفتیم  و چون برا فاطمه جونم تولد نگرفته بودم دیگه دو تا یکی تولد برگزار  شد با تم مورد علاقه دخترا پرنسس یخی...البته بیشتر برای دلخوشی بچه ها بوده بخاطر اتفاقات بد اون موقع    ...
13 دی 1397

سلام سلام اوشاقلار

اوشـاقــلار آی اوشـاقـــلار گلینـگ تـا بئل باغــلایاگ اؤزگه دیلی دؤشونده تـوركـی دیلـی سـاخلایاگ   گنجشكه بیز قـوش دئره‌گ آشنــایـا تـانیـش دئـره‌گ ابـره بـولـوت سـؤیله ره‌گ بـارانـا یــاغیـش دئــره‌گ   خـرگـوشه دووشان دئره‌گ مـوشادا سیـچان دئـره‌گ لاك پشت اولـور تــوسبـاغا بیـز مــارا ایــلان دئــره‌گ   اوشــاقـلار آی اوشــاقــلار گلینـگ تـا بیـز سـوروشاگ آتــامیـــزدان، آنــــــادان تــوركـو دیلــه دانیــشاگ   ســرمایـا ســوووق دئره&zwnj...
11 دی 1397

ادامه ...

قم- تعطیلات عید سعید فطر - تیر ماه 1396 مسجد مقدس جمکران 20 مرداد 1396- اصفهان سی و سه پل و زاینده رود خشک و بی آب، یادش بخیر دوران دانشجوییم تو اصفهان همایش سراسری داستر سواران - 20 مرداد 96، منطقه کوه صفه اصفهان اصفهانیا به عنوان میزبان تو این همایش واقعاً سنگ تموم گذاشتن قزوین 21-مرداد 96 ، مهانسرای اداره مامان مهمانسرا پل شاهرود یکی از زیباترین پل های راه آهن قزوین رشت- مرداد 1396 اگه اشتباه نکنم قبل منجیل و رودبار بود زیبا کنار- مجتمع اقامتی اداره بابا، 22 تا 25 مرداد 1396 محوطه مجتمع دوچرخه سواری آیلا گلم تو محوطه کنار ساحل دریاچه مصن...
10 دی 1397

ادامه عکس ها...

جشن شکوفه ها - بازگشایی مدارس؛ 1 مهر 1395 اولین روز کلاس اولی فاطمه جونیم یادمه اون روزها تو اداره فوق العاده سرم شلوغ بود، مهمان ویژه کشوری داشتیم و من وسط یه جلسه مهم اداری که وزیر کشور هم بود، تونستم یه نیم ساعت بدو بدو بیام تا مدرسه دختری برای جشن شروع سال تحصیلی کلاس اولی ها و چقدر اون روز پر از استرس و فشار کاری بود برام ...ولی به هر سختی بود خودم رسوندم چون دختریم از همه چی مهمتر بود برام زمستانهای سرد و برفی ...زمستان 1395 اول فروردین 1396- خونه آقا هوشنگ بندر عباس ، آستان مقدس امامزاده مظفر (اگه اشتباه نکنم اسمشون را)- فروردین 1396 اینجا شدید بارون می زد و هوا سرد بود...
9 دی 1397

یادی از گذشته ها

همانطور که قبلاً گفتم بنا به دلایل مختلف، دو سه سال اخیر وب دخترای گلم نتونستم به روز کنم و تو ثبت خاطراتم یه وقفه تقریبا طولانی ایجاد شد. حالا گفتم حداقل بوسیله یه سری عکس که از اون دوران، رو گوشیم دارم بخشی از اونها را ثبت کنم. باشد که قبول افتد ..... مناطق جنگی جنوب... فروردین 1395 برنامه تجلیل از خانواده معظم شهدا- فروردین 1395 ...البته من از طرف اداره ماموریت رفته بودم و دختر طلاها را هم با خودم برده بودم. پارک پشت خونمون - اردیبهشت 1395 روزهایی که مادر دختری با کلی اسباب بازی و بارو بندیل میرفتیم بیرون و بابا اداره بود.... مرقد مطحر بی بی حنا خواهر امام رضا (ع) در دل کوهی سمت نورآباد -اردیبه...
9 دی 1397

من قشقایی قیزیم...

من قشقایی قیزیم گؤزللرینگ گؤزیم منم ائلیم قشقایی تورکو دیلیم قشقایی منیم حیا واریم دیر چوخ ادعا واریم دیر  من ائلیمی چوخ سیرم اؤز دیلیمی چوخ سیرم من آنامدان سوروشدام اؤز دیلیمه دانوشدام من ائله بئل باغلارام فرهنگیمی ساخلارام اینم دختر عموی فاطمه و آیلا: نازنین زهرا ...
5 دی 1397
4495 19 12 ادامه مطلب

خدا گر ز حکمت ببندد دری.......... به رحمت گشاید در دیگری

این مطلب در ادامه پست قبلیم مینویسم چون مرتبط و مکمل اون پستم هست... بعد از فوت فرشته کوچولومون همه وسیله های نی نی را خاله صفو به کمک عمو مجتبی جمع کرده بودن تا چشم خاله نیفته بهشون...همه سعی میکردن رفتار عادی داشته باشن و حرفی از اون اتفاق نزنن ولی خاله صدیق تا مدتها خیلی دمق شده بود و گوشه گیر ...چیزی به روی خودش نمی آورد ولی تو رفتار و اخلاقش مشخص بود...بگو بخند قبل را نداشت . اگه مهمونی یا دورهمی بود اصلا نمیرفت یا آخر همه میرفت ...مسافرت نمیرفت و خلاصه کلا تو خودش بود... با تمام این مسائل و مشکلات خاله همون سال تو پذیرش مرحله کتبی دکترا با رتبه خیلی خوب قبول شد و من به شخصه کلی خوشحال شدم که حداقل با درس خوندن شاید یکم از ...
4 دی 1397
1370 15 10 ادامه مطلب

فرشته ای که زمینی نشد..........

یادمه صبح روز سه شنبه 6 مهر سال 1395 بود. دقیقا هفتمین سالروز تولد فاطمه جونم و قرار بود فرداش بریم شیراز تا پنجشنبه با دو روز تاخیر تولد دخترم اونجا بگیرم....وسیله هاشو هم خربده بودم و فقط مونده بود سفارش کیک که تو شیراز انجام بدیم...اون روز بعد از اینکه فاطمه رو رسوندیم مدرسه برگشتم سر کار و تازه شروع به کار کرده بودم  که آنا مرجان زنگ زد و گفت خاله صدیقه را دیشب آخرای شب بردیم بیمارستان بستری کردن و حالش چندان خوب نیست و بعد با ناراحتی گفت ظاهرا برای نی نی اتفاقی افتاده! کسی هنوز نمیدونه و ما الان بیمارستانیم... یه لحظه چشمام سیاهی رفت و بغض کردم. تا قطع کردم فوری زنگ زدم به خاله صفورا  و سراغ خاله صدی رو گرفتم...
2 دی 1397